.persianblog'">
یه دوست
عجب آشفته بازاری است دنیا!!! دلم تنگ است ¤ نویسنده:عسل
به جمع که بروی و با جمع که باشی تنها نیستی ؛ تهی هستی ... تنها که باشی خوبی اش اینست که حداقل تهی نیستی ؛ تنها هستی ... ¤ نویسنده:عسل
دوستان عزیز سلام من یه 20 روزی تهران نبودم به خاطر همین نتونستم آپدیت کنم راستی من به زودی منتقل می شم به پرشین بلاگ !! آخه خیلی از دوستام نمی تونن اینو باز کنن و با پارسی بلاگ مشکل دارن این شد که تصمیم گرفتم نقل مکان کنم! الان دارم به کارای وبلاگ میرسم و هر وقت که آماده شد بهتون خبر می دم امیدوارم اونجا هم با نظراتون منو همراهی کنید و تنهام نذارید در پناه حق ¤ نویسنده:عسل
چند راه برای بازی با اعصاب دیگران!!! مثل روزهای تعطیل بقیه روزها ساعتتون رو کوک کنین تا همه از خواب بپرن! ?این روش برای افرادی که غیر از سادیسم ، رگه هایی از مازوخیسم هم دارن پیشنهاد میشه همسرتون رو با اسم همسر قبلیتون صدا بزنین جدول نیمه تموم دوستتون رو حل کنین روی اتوبان و جاده روی لاین منتهی الیه سمت چپ با سرعت پنجاه کیلومتر در ساعت حرکت کنین وقتی عده زیادی مشغول تماشای تلویزیون هستند مرتب کانال رو عوض کنین از بستنی فروشی بخواین که اسم پنجاه و چهار نوع بستنی رو براتون بگه در یک جمع سوپ یا چایی رو با هورت کشیدن نوش جان کنین به کسی که دندون مصنوعی داره بلال تعارف کنین وقتی از آسانسور پیاده میشین دکمه های تمام طبقات رو بزنین و محل رو ترک کنین وقتی با بچه ها بازی فکری می کنین سعی کنین از اونها ببرین ایده های دیگران رو به اسم خودتون به کار ببرین شمع های کیک تولد دیگران رو فوت کنین اگر سر دوستتون طاسه مرتب از آرایشگرتون تعریف کنین وقتی کسی لباس تازه می خره بهش بگین خیلی گرون خریده و سرش کلاه رفته صابون رو همیشه کف وان حموم جا بذارین روی ماشینتون بوقهای شیپوری نصب کنین وقتی دوستتون رو بعد ازیه مدت طولانی می بینین بگین چقدر پیر شده وقتی کسی در جمعی جوک تعریف می کنه بلافاصله بگین خیلی قدیمی بود چاقی و شکم بزرگ دوستتون رو مرتب بهش یادآوری کنین بادکنک بچه ها رو بترکونین مرتب اشتباه لغوی و گرامری دیگران هنگام صحبت رو گوشزد کنین و بهش بخندین وقتی دوستتون موهای سرش رو کوتاه میکنه بهش بگین موی بلند بیشتر بهش می یاد بچه جیغ جیغوی خودتون رو به سینما ببرین هر جایی که می تونین ، آدامس جویده شده تون رو جا بذارین! ?توی دستکش دوستتون بهتره حبه قند نیمه جویده و خیستون رو دوباره توی قنددون بذارین نصف شبها با صدای بلند توی خواب حرف بزنین دوستتون که پاش توی گچه رو به فوتبال بازی کردن دعوت کنین عکسهای عروسی دوستتون رو با دستهای چرب تماشا کنین توی روزهای بارونی با ماشینتون با سرعت از وسط آبهای جمع شده رد بشین توی جای کارت دستگاههای عابر بانک چوب کبریت فرو کنین جای برچسبهای قرمز و آبی شیرهای آب توالت هتل ها رو عوض کنین یکی از پایه های صندلی معلم یا استادتون رو لق کنین توی مهمونی ها مرتب از بچه چهار ساله تون بخواین که هر چی شعر بلده بخونه چراغ توالتی که مشتری داره و کلید چراغش بیرونه رو خاموش کنین اسمتان را " سربلند" بزارید و راه بیفتین ¤ نویسنده:عسل
خدایا من در کلبه ی فقیرانه ی خود چیزی دارم که تو در عرش کبریایی نداری من چون تویی دارم تو چون خودی نداری!! ¤ نویسنده:عسل
دلت که بشکند هم سراغت را نمی گیرند. حالا که چیزی هم نشکسته دیگر چرا چشم انتظاری؟؟؟!!!!! ¤ نویسنده:عسل
وقتی به کودکی عقب مانده غذا می دهی گاهی ده بار رویت بالا می آورد هرگز به ذهنت نمی رسد که به صورتش سیلی بزنی گاهی در شهر هم بدن هایی کج شاید بیست بار رویت بالا بیاورند فرقی می کند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!! ¤ نویسنده:عسل
اه خسته شدم دیگه دارم دیوونه می شم چرا دیگه هیچ حرفی ندارم بزنم؟!!چرا با هیچ کس حرفم نمیاد؟!! اصلن از اولشم هیچ حرفی نداشتم نه انقدر حرف نزدم دیگه حرفم نمیاد انقدر همه چیو از همه کس قایم کردم حالا که می خوام حرف بزنم نمیاد خسته شدم از بس که با در و دیوار و دفتر خاطراتم حرف زدم حالا دیگه دلم یه مخاطب زنده می خواد یه جسم جاندار !! یه ادم نه یه دفتر !! همه چیزو فقط توی دفترم نوشتم . به هیچ کس کوچکترین حرفی نزدم. از اول عمرم همیشه دنبال فرار کردن از این سوال دوستام که تو چرا هیجی به ما نمیگی بودم آخه اونام حق دارن اونا همه چیزو همه ی حرفاشونو به من میگن ولی من کوچکترین مسله و یا حتی بی اهمیت ترین مسله ی زندگیم رو هم به اونا نمیگم. آخه آدم با کسی می تونه حرف بزنه که یه وجه مشترکی باهاش داشته باشه من با دوستام هیچ وجه مشترکی ندارم حرفای من برای اونا خسته کننده س همین طور هم حرفای اونا برای من. معیارای من با اونا زمین تا آسمون فرق میکنه !! چرا نتونستم هیچ کسو از اول عمرم تا حالا پیدا کنم که با من یکی باشه که راحت بتونیم منظور همو بفهمیم دیگه خسته شدم از بس گوش کردم از بس دیگران حرف زدن و من گوش کردم ونظر دادم یه خورده هم می خوام من حرف بزنم کسی گوش بده اما کی؟!!هر کی باشه فقط از آدمهایی که در حال حاضر دور و برم هستن نباشه چون اینا هیچکدوم زبون منو نمی فهمن! چند روزه هی همه بهم گیر می دن چرا ساکتی؟!قبلنا این جوری نبودی ؟! خوب چی بگم؟آخه من چه جوری می تونم با شماها که هیچ وجه اشتراکی ندارم حرف بزنم یه عمره الکی دارم خودمو با شماها وفق می دم و تفاوتمو باهاتون نادیده میگیرم اما دیگه خسته شدم دیگه نمی کشم ما هیچ رقمه به هم نمیخوریم ما حتی از لحاظ شرایط اجتماعی و خانوادگی هم با هم فرق می کنیم!پس چه جوری می تونیم زبون همو بفهمیم؟!!پس بهتره که ساکت بمونم!! از بچگی همیشه حسرت آنشنلی و دوستش دیانا رو می خورم که چه جوری با هم دوست بودن چرا چنین دوستی ای تو سرنوشت من وجود نداره؟؟!! دلم میخواد از اینجا برم برم یه جایی که همه ی آدماش غریبه باشن تا بتونم از اول شروع کنم بتونم اون جوری که میخوام زندگی کنم و اشتباهاتم رو تکرار نکنم کاش می شد!!!!!!! راز من هیچ جز حسرت نباشد کار من بخت بد بیگانه ای شد یار من بیگنه زنجیر بر پایم زدند وای از این زندان محنت بار من
وای از این چشمی که می کاود نهان روز و شب در چشم من راز مرا گوش بر در می نهد تا بشنود شاید آن گمگشته آواز مرا
گاه می پرسد که اندوهت ز چیست فکرت آخر از چه رو آشفته است بی سبب پنهان مکن این راز را درد گنگی در نگاهت خفته است
گاه می نالد به نزد دیگران کاو دگر آن دختر دیروز نیست آه آن خندان لب شاداب من این زن افسرده ی مرموز نیست
گاه می کوشد که با جادوی عشق ره به قلبم برده افسونم کند گاه می خواهد که با فریاد خشم زین حصار راز بیرونم کند
گاه می گوید که کو آخر چه شد؟ آن نگاه مست و افسونکار تو دیگر آن لبخند شادی بخش و گرم نیست پیدا بر لب تبدار تو
من پریشان دیده میدوزم بر او بیصدا نالم که اینست آنچه هست خود نمیدانم که اندوهم ز چیست زیر لب گویم چه خوش رفتم ز دست
همزبانی نیست تا بر گویمش راز این اندوه وحشت بار من بی گمان هرگز کسی چون من نکرد خویشتن را مایه ی آزار خویش
از منست این غم که بر جان منست دیگر این خود کرده را تدبیر نیست پای در زنجیر می نالم که هیچ الفتم با حلقه ی زنجیر نیست
آه اینست آنچه می جستی به شوق راز من راز زنی دیوانه خو راز موجودی که در فکرش نبود ذره ای سودای نام و آبرو
راز موجودی که دیگر هیچ نیست جز وجودی نفرت آور بهر تو آه اینست آنچه رنجم میدهد ورنه کی ترسم ز خشم و قهر تو ¤ نویسنده:عسل
اب نیستیم..............سر به زیر نمی روییم ....................رو به بالا میروییم اتش نیستیم............ حرمت اب نگه نمی داریم................اب را هم می سوزانیم باد نیستیم..............قاصدک را به دوش نمی بریم.............بر زمین می زنیم خاک نیستیم...........به زمین قناعت نمی کنیم...................اسمان را می خواهیم شیشه نیستیم.......................................................خط می افتیم تا نشکنیم ایینه نیستیم........................................................صداقت را نمی شناسیم شمع نیستیم........................................................برای تاریکیها اشک نمی ریزیم پروانه هم نیستیم.....به دلداری شمع نمی رویم...................تا نسوزیم این اشرف مخلوقات که انسان نام دارد ماییم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!! ایا این برترین موجود از اب خاک اتش باد شیشه ایینه شمع پروانه پست تر است؟!! ما که هستیم ؟ ما چه هستیم ؟ خورشید هم با تمام شکوه و عظمتش شب را به ماه می دهد!!! ¤ نویسنده:عسل
we born to live we live to love we love to suffer we soffer to die ¤ نویسنده:عسل
|
مدیریت وبلاگ شناسنامه پست الکترونیک کل بازدیدها:15703 بازدیدامروز:3 بازدیددیروز:0 |
لینک دوستان من |
مسافره شب صالح |
لوگوی دوستان من |
|
درباره من |
لوگوی وبلاگ |
|
اشتراک در خبرنامه |
بایگانی شده ها |
پاییز 1384 تابستان 1384 |
وضعیت من در یاهو |
یــــاهـو |
|