سفارش تبلیغ
صبا ویژن
.persianblog'">

یه دوست

شنبه 84/5/22 :: ساعت 6:58 عصر

مرگ من

سفری نیست

       هجرتی است

از دیاری که دوستش نمی داشتم

                               به خاطر مردمانش!!


¤ نویسنده:عسل

جمعه 84/5/21 :: ساعت 12:5 صبح

¤ نویسنده:عسل

پنج شنبه 84/5/20 :: ساعت 11:53 عصر

معلم پای تخته داد میزد

صورتش از خشم گلگون بود

و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود

ولی اخر کلاسیها لواشک بین خود تقسیم میکردن

یکی در گوشه ای دیگر "جوانان" را ورق می زد

برای اینکه بیخود های و هوی می کرد و با ان شور بی پایان

تساوی های جبری را نشان می داد

با خطی خوانا بروی تخته ای کز ظلمتی تاریک غمگین بود

تساوی را چنین نوشت : یک اگر با یک برابر است.

از میان جمع شاگردان یکی برخاست

همیشه یک نفر باید برخیزد .....

به ارامی سخن سر داد :

تساوی اشتباهی فاحش و محض است

نگاه بچه ها ناگه به یک سو خیره گشت و

معلم مات بر جا ماند

و او پرسید :اگر یک فرد انسان واحد یک بود

ایا باز یک با یک برابر بود ؟

سکوت مدهشی بود و سوالی سخت.

معلم خشمگین فریاد زد اری برابر بود

و او با پوزخندی گفت :

اگر یک فرد انسان واحد یک بود

انکه زور و زر به دامن داشت بالا بود انکه

قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت پایین بود

اگر یک فرد انسان واحد یک بود

انکه صورت نقره گون چون قرص مه می داشت بالا بود

و ان سیه چرده که می نالید پایین بود؟

اگر یک فرد انسان واحد یک بود

این تساوی زیر و رو می شد

حال می پرسم یک اگر با یک برابر بود

نان و مال مفتخواران از کجا اماده می گردید؟
یا چه کس دیوار چین ها را بنا میکرد ؟
یک اگر با یک برابر بود

پس که پشتش زیر بار فقر خم میشد؟

یا که زیر ضربت شلاق له می گشت؟

یک اگر با یک برابر بود

پس چه کس ازادگان را در قفس می کرد؟

معلم ناله اسا گفت:

بچه ها در جزوه های خویش بنویسید :

یک با یک برابر نیست...........!!


¤ نویسنده:عسل

پنج شنبه 84/5/20 :: ساعت 1:13 صبح

من نمیدونم چرا ادما نمیخوان بفهمن که عاشقی توی این دنیا که ما الان داریم توش زندگی میکنیم وجود نداره و اون عشق و عاشقی که همه ازش دم میزنن فقط مال زمان لیلی و مجنون و قلبای پاک و ساده و بی شیله پیله ی مردم اون زمان بود. الان عشق و عاشقی اصلن وجود نداره همش تلقینه ادم وقتی از کسی خوشش میاد از بس که بهش فکر می کنه دیگه اون میشه ملکه ی ذهنش و فکر میکنه عاشق شده و اگه اون نباشه دیگه این یکی هم نمیتونه باشه در صورتی که اینا همش حرفه چون به راحتی میشه ادم ملکه ی ذهنشو تبدیل کنه فقط به یه خاطره توی ذهنش! خلاصه همون طور که یه طرف به راحتی و بوسیله ی تلقین میشه معشوقه ی ادم همون طور هم به راحتی و بوسیله ی تلقین از ذهن و قلب ادم بیرون میره درسته ادم بلا خره وقتی بخواد یه همچین کسی رو از ذهنش بیرون کنه خیلی عذاب می کشه ولی این طوریام نیست که نتونه بدون اون زندگی کنه خلاصه که این جوری بگم الان چیزی به نام عشق اصلن وجود نداره !!!!!!!!!!
نظر شما چیه ؟!! مطمنم که اکثرتون با حرفام مخالفین چون هر کدوم به نوعی خودتونو عاشق می دونین!!

خیلی دلم میخواد نظراتونو بدونم !!؟


¤ نویسنده:عسل

سه شنبه 84/5/18 :: ساعت 4:9 عصر

 

روزی، وقتی هیزم شکنی مشغول قطع کردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود ، تبرش افتاد تو رودخونه.
وقتی در حال گریه کردن بود یه فرشته اومد و ازش پرسید: چرا گریه می کنی؟
هیزم شکن گفت که تبرم توی رودخونه افتاده. فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت. " آیا این تبر توست؟" هیزم شکن جواب داد: " نه. "

فرشته دوباره به زیر آب رفت و این بار با یه تبر نقره ای برگشت و پرسید که آیا این تبر توست؟ دوباره، هیزم شکن جواب داد : نه.
فرشته باز هم به زیر آب رفت و این بار با یه تبر آهنی برگشت و پرسید آیا این تبر توست؟

جواب داد: آره. فرشته از صداقت مرد خوشحال شد و هر سه تبر را به او داد و هیزم شکن خوشحال روانه خونه شد.
یه روز وقتی داشت با زنش کنار رودخونه راه می رفت زنش افتاد توی آب. (هههههههه(

هیزم شکن داشت گریه می کرد که فرشته باز هم اومد و پرسید که چرا گریه می کنی؟
اوه فرشته، زنم افتاده توی آب. "

فرشته رفت زیر آب و با جنیفر لوپز برگشت و پرسید : زنت اینه؟

" آره " هیزم شکن فریاد زد.

فرشته عصبانی شد. " تو تقلب کردی، این نامردیه "

هیزم شکن جواب داد : اوه، فرشته من منو ببخش. سوء تفاهم شده. میدوونی، اگه به جنیفر لوپز " نه" میگفتم تو میرفتی و با کاترین زتاجونز می اومدی. و باز هم اگه به کاترین زتاجونز "نه" میگفتم تو میرفتی و با زن خودم می اومدی و من هم میگفتم آره . اونوقت تو هر سه تا رو به من می دادی. اما فرشته، من یه آدم فقیرم و توانایی نگهداری سه تا زن رو ندارم، و به همین دلیل بود که این بار گفتم آره.

نکته اخلاقی این داستان اینه که هر وقت یه مرد دروغ میگه به خاطر یه دلیل شرافتمندانه و مفید می باشد!!!


¤ نویسنده:عسل

سه شنبه 84/5/18 :: ساعت 2:25 صبح

ای دوست

این روزها

با هر که دوست میشوم احساس میکنم

که انقدر دوست بوده ام که دیگر وقت خیانت است!!!


¤ نویسنده:عسل

سه شنبه 84/5/18 :: ساعت 1:45 صبح

Never say

Never say I love you,

If you don’t really care.

Never talk of feeling,

If they aren’t really there.

Never hold my hand,

If you mean to break my heart.

Never say forever,

If you ever plan to part.

Never look into my eyes,

If you are telling me a lie.

Never say Hello,

If you think you’ll say Goodbye.

Never say the I’m THE one,

If you dream of more than me.

Never lock up my heart,

If you don’t have the key.


¤ نویسنده:عسل

یکشنبه 84/5/16 :: ساعت 2:18 صبح

سلام به دوستان خوب وبلاگ نویس

من این افتخارو پیدا کردم که بتونم در جمع صمیمی شما دوستان شرکت کنم

البته اگه شما افتخار بدین

منو با نظرات قشنگتون از تنهایی در بیارید

به امید یاری حق وهمراهی شما دوستان


¤ نویسنده:عسل

<      1   2      
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
خانه
مدیریت وبلاگ
شناسنامه
پست الکترونیک


کل بازدیدها:15713


بازدیدامروز:13


بازدیددیروز:0

 RSS 
 
لینک دوستان من
مسافره شب
صالح

لوگوی دوستان من


درباره من
یه دوست

لوگوی وبلاگ
یه دوست

اشتراک در خبرنامه
 

بایگانی شده ها
پاییز 1384
تابستان 1384

اوقات شرعی

وضعیت من در یاهو
یــــاهـو

طراحی قالب: رفوزه